من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
سخنی ز کربوبلا بگو، نفسی از آنچه که دیدهای
دو سه بیت تازه و تر بخوان، که چه دیدهای، چه شنیدهای
به نینوای حسین از «شفق» سلام برید
سلامِ خستهدلی را به آن امام برید
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
چشم از همه کائنات بستی، ای عشق
در کعبهٔ کربلا نشستی، ای عشق
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
جز در غم عشق سینه را چاک مکن
دل خوش به کسی در سفر خاک مکن
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
گشود جانب دریا، نگاهِ شعلهورش را
همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را
اگرچه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو