رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
با سر رسیدهای! بگو از پیکری كه نیست
از مصحف ورقورق و پرپری كه نیست
گهی از دل، گهی از دیده، گاه از جان تو را جویم
نمیدانم تو را ای یار هر جایی، کجا جویم؟...
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
گرچه با کوه گرانسنگ گناه آمدهایم
لیک چون سنگ نشان بر سر راه آمدهایم
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
آيينهای و برايت آه آوردم
در محضر تو دلی سياه آوردم
کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس
لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند