به ایستادن، آن دم که سنگ میبارند
به کوه بودن، آن لحظهها که دشوارند
سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
هنوز آن نالهها کز سوز هجران داشتم دارم
به روی شانه گر زخم فراوان داشتم دارم
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
ببین بغداد را و جوشش زیباترین حس را
خروش جاننثاران «ابومهدی مهندس» را
امتحان کردند مرد امتحان پسداده را
مرد بیهمتای موشکهای فوقالعاده را
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
بارالها سوخت دیگر جان غمپروردها
ریختند آتش به جان تشنگان، دلسردها
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
عشق بیپرواست، بسم الله الرحمن الرحیم
هرکسی با ماست، بسم الله الرحمن الرحیم
گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد