جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
چون موج ز طوفان بلا برگشته
از کوچهٔ سرخ لالهها برگشته
حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
ای زینب ای که بیتو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را