این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
هرچند در پایان حج آخرین است
«من کنتُ مولا...» ابتدای قصه این است
جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلّغ، بلّغ... ندا به پیغمبر داد
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشۀ مردم، غم نان نه
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
همچنان ما همه از رسم تو خط میگیریم
رفتهای باز مدد از تو فقط میگیریم
دل من! در هوای مولا باش
یار بیادعای مولا باش
دل گرمیام از دستهای توست، دل گرمیات از دستهای من
دیگر زبان سرخ من بسته است، حرفی بزن ای مقتدای من!
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
در آستانش شمس میآید به استقبال
ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال
گاه جنگ است به مرکب همه زین بگذارید
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
منشق شده ماه از جبین در شب قدر
خورشید به خون نشسته بین در شب قدر
کی میشود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی
بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»