بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
بر روی دوشت کیسه کیسه کهکشان بود
منظومههایی مملو از خرما و نان بود
آمدم باز کنم چشم پر از باران را
و به عطر نجف آغشته نمایم جان را
چه بود ذکر عارفان؟ علی علی علی علی
چه بود روشنای جان؟ علی علی علی علی
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
تصور کن تو در سنگر، وَ داعش در کمین باشد
تصور کن جهانت شکل یک میدان مین باشد
صاحب اسرار «سُبْحانَ الّذي أَسْرى» علیست...
بین آیات الهی، آیت کبری علیست
دارد از جایی بشارتهای پنهان میدهد
بیشتر نهج البلاغه بوی قرآن میدهد
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
دوباره سهم زینب کرده غم، بیمارداری را
دل خون را، نگاه مضطرب را، بیقراری را
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
ماه رمضان دیده به ما دوخته است
ماهی که چراغ رحمت افروخته است