در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
این روزها میان شهیدان چه همهمهست
این انقلاب ادامۀ فریاد فاطمهست
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
این دل که ز دست هرچه فریاد گرفت
هر تحفه که غم به دست او داد، گرفت
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلقالله میآیند
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف