عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
ببین، تاریخ در تکرار ماندهست
جهان در حسرت بسیار ماندهست
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
کسی که بی تو سَرِ صحبتِ جهانش نیست
تحمّل غم هجر تو، در توانش نیست
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی
تمام عمر زیر سایۀ تاج سرت باشی
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
آن نور همیشه منجلی فاطمه است
سرّ ابدی و ازلی فاطمه است
باز درهای عنایت همه باز است امشب
شب قدر است و شب راز و نیاز است امشب
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید