از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
کیست او؟ آنکه بین خانۀ خود
مکر دشمن مجاورش بودهست
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
همیشه سفرهاش وا بود با ما مهربانی کرد
هزاران بار آزردیمش اما مهربانی کرد
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
جنّت نشانی از حرم توست یا حسن
فردوس سائل کرم توست یا حسن
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
میبینمت میانۀ میدان غریبتر
یعنی که از تمام شهیدان غریبتر
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
حرف او شد که شد دلم روشن
در دلم شوق اوست کرده وطن
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها