ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
همیشه تا که بُوَد بر لب مَلَک تهلیل
هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل
شانههای زخمیاش را هیچكس باور نداشت
بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژدهای دیگر و لطف دگری بهتر از این
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
بودند دو تن، به جان و دل دشمنِ تو
دادند به هم دست، پیِ کشتن تو
آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیدهها پر گهر و سینه پر از غم شده است
به روی شانۀ خاتم، که چون نقش نگین باشد
نشان نام او باید معزّ المؤمنین باشد
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
دل بیشکیب از غم فصل جدایی است
جان، بیقرار لحظهٔ وصل خدایی است
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند