گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
بغض کرد و گفت مردم! شعلهها از در گذشت
بر سر دختر چه آمد تا که بابا درگذشت
دست در دستِ باد میریزد
به روی شانه گیسوان سپید
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
دو جلوۀ ابدی از درخششی ازلی
به خُلق و خو، دو محمد؛ به رنگ و بو دو علی
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
چقدر ریخته هر گوشه و کنار، غم اینجا
نشسته روی دو زانو امام، هر قدم اینجا
غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده؟
هلال را به سرِ نیزه وقت ظهر که دیده!
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
دو خورشید جهانآرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو همسنگر...
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...