خوب است چنان که حسرتش هم خوب است
یارب! دلم از ندیدنش آشوب است
از خویش برآورد تمنای تو ما را
سر داد به فردوس تماشای تو ما را
یوسف شود آنکس که خریدار تو باشد
عیسی شود آن خسته که بیمار تو باشد
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست
نیست در مصر، عزیزی که خریدار تو نیست...
گل و ترانه و لبخند میرسد از راه
بهار، سرخوش و خرسند میرسد از راه
من شیشۀ دلتنگی دلهای غمینم
ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم
ناگهان پر میکشی دریا به دریا میروی
آه ای ابر کرامت تا کجاها میروی
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
عاشق آن صخرههایم، ماه را هم دوست دارم
کفشهایم کو؟ که من این راه را هم دوست دارم
به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را
بلور اشکها در کاسۀ ماه هلالی را
من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
کم نیست گل محمدی در باغش
گلهای بهشتند همه مشتاقش
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
در آن نگاه عطشدیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت