کربلا
شهر قصههای دور نیست
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد