کربلا
شهر قصههای دور نیست
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد