اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است