تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
کجا سُکری که اینجا هست، در خُم میشود پیدا؟
بگو مستی ما از دور چندم میشود پیدا
شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است
روی زمین به عالم بالا رسیده است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
حرم یعنی تلاطمهای امواج خروشانش