با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم