آسمان خشک و خسیس، ابرها بیضربان
ناودانها خاموش، جویها بیجریان
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
توفان و باد و خورشید
بیداد کرد آن سال
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
روز عاشوراست
کربلا غوغاست