همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
ای آرزوی روشن دریاها
دیروز خوب، خوبیِ فرداها
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
ای مهر تو دلگرمی هر طفل یتیم!
ای خوانده تو را به چشم تر، طفل یتیم