این کیست که آقای جوانان بهشت است؟
نامیست که بر کنگرۀ عرش نوشته است
ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آیین نبی از سر هستی
خاموشی تو رنگ فراموش شدن نیست
در ولولۀ نام تو خاموش شدن نیست
...هر کوچه و هر خانهای از عطر، چو باغیست
در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغیست
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
ای گردش چشمان تو سرچشمهٔ هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
جز مُشتِ پر از طائر قدسی اثری نیست
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
هر نصر من الله به شمشیر علی بود
هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را
گل، دفتر اسرار خداوند گشودهست
صحرا ورق تازهای از پند گشودهست
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
ياری ز که جويد؟ دلِ من، يار ندارد
يک مَحرم و يک رازنگهدار ندارد!