خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران
گفت:«سُرّ من رَأی»، ترجمان «سامرا»ست
من ولی دلم گرفت... این حرم چه آشناست