شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

اذن ورود

تو ای مرغ شباهنگم، به حسرت بال و پر وا کن
صدای کوبۀ در شد، برو زهرا تو در وا کن

به نزد او ببر با خود، سلام از من درود از من
که این مهمان ناخوانده، گرفت اذن ورود از من..

حضور او بُوَد آری، کلید قفل در بسته
به هر جا می‌گذارد، پا شود بارِ سفر بسته

ولی می‌داند این مهمان، که اینجا خانۀ وحی است
که دور شمع این محفل، پُر از پروانۀ وحی است

نشسته بر لب زهرا، دعای عافیت‌سوزی:
خدایا حرمت این در، مبادا بشکند روزی

مدینه در خیال خود، غم ما را تجسم کن
میان گریۀ حسرت، تو با زهرا تبسم کن
::
مدینه! بعد پیغمبر، چه محزون و غم‌انگیزی
بهارت در سفر رفت و تو مهمان‌دار پاییزی

مدینه بعد پیغمبر، ندیدی روز خوش دیگر
امان از بی‌وفایی‌ها، امان از چرخ بازیگر..

مدینه بعد پیغمبر، مصیبت سر به هر سو زد
خودم دیدم که گلزارش، میان شعله می‌سوزد..

مدینه بعد پیغمبر، تو با زهرا مدارا کن
علی مظلوم و تنها شد، گره از کار او وا کن

مدینه بعد پیغمبر، در این گلشن چه دیدی تو؟
صدای قلب زهرا را، ز پشت در شنیدی تو