رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژدهای دیگر و لطف دگری بهتر از این
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
اگرچه غايبى، امّا حضورِ تو پيداست
چه غيبتىست؟ كه عطرِ عبور تو پيداست
باز دل، چلّهنشین حرمِ راز شدهست
مرغ شب، با نفس صبح همآواز شدهست
ای دلشدگان! شاهد مقصود آمد
در پردۀ غیب آن که نهان بود آمد
چشمان منتظر خورشید، با خندههای تو میخندد
آه ای تبسم روحانی، هستی به پای تو میخندد
سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود
روح از پیکرهٔ کعبه برون آمده بود
«سه روز» بود، که در مکّه بیقراری بود
نگاه کعبه، پر از چشم انتظاری بود
جهان را میشناسد، لحظۀ غمگین و شادش را
از این رو سخت در آغوش میگیرد جوادش را
با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است
روی زمین به عالم بالا رسیده است