عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی