زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
دلبستگىست مادر هر ماتمى كه هست
مىزايد از تعلق ما، هر غمى كه هست
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
در هيچ پرده نيست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالیست جای تو
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین
دلِ آگاه ز تن فکر رهايی دارد
از رفيقی که گران است جدايی دارد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده
اگر وطن به مقام رضا توانی کرد
غبار حادثه را توتیا توانی کرد
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم