من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت