وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود