اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را