دعا کن هر گلی پرپر نمیرد
کسی با چشمهای تر نمیرد
ای چشمهایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین»
بیا با اشکهای ما وضو کن
جهان را با نگاهی زیر و رو کن
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید