غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است