از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت