از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت