سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر