چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر