گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست