وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
این هفته نیز جمعۀ ما بی شما گذشت
آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت!