مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند