ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند