مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب