در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند