دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید