تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند