بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند