آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند