همان قاتل که ویران ساخت اردوگاه قانا را
همان غاصب که خونین کرد «صبرا و شتیلا» را
سخن چون از سر درد است باری دردسر دارد
خوشا مردی کزینسان دردسرها زیر سر دارد
آن شب که سعدی در گلستان گریه میکرد
آن شب که حافظ هم غزلخوان گریه میکرد
هم به در هشدار باید داد هم دیوارها!
صاعقه این بار باشد پاسخ رگبارها
به ایستادن، آن دم که سنگ میبارند
به کوه بودن، آن لحظهها که دشوارند
گسترده شد در این ولایت خوان هفتم
روزی ایران میرسد از مشهد و قم
تو از فریادها، شمشیرهای صبح پیکاری
که در شبهای دِهشَت تا سحر با ماه بیداری
اَلسَّلام ای خادم اسلام و قرآن، اَلسَّلام
ای عَلَم در عِلم، ای علامۀ عالیمقام
سواری بر زمین افتاد و اسبی در غبار آمد
بیا ای دل که وقت گریۀ بیاختیار آمد
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
در آیههای نور، مستور است زهرا
نورٌ علی نورٌ علی نور است زهرا
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند