بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند