این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بیبال و بیپر آوردند
آمدی، بوی آشنا داری
آمدی از دیار آتش و دود
ما دردها و داغها را میشناسیم
غوغای باد و باغها را میشناسیم
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
شبم در حضوری لبالب گذشت
کدامین شبم مثل آن شب گذشت
که مینَهد مرهم، داغ سوگواران را؟
که جمع میکند این خاطر پریشان را؟
چون حلقه دوست، روح تو را در میان گرفت
شأنت زمین نبود، تو را آسمان گرفت
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند