تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
لهیب ذوالفقارت بر تن گردنکشان ماندهست
طنین خطبههایت در گلوگاه زمان ماندهست
باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
نمیشد خالی از عَمّارها دور و برت، ای کاش
یلی همتای اَشتر داشتی در لشکرت، ای کاش
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
قلب مرا نرم کرد، دیدۀ بارانیام
تر شده سجاده از اشک پشیمانیام
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
در آن نگاه عطشدیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت