در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين