چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست
پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را
مرامم غیرت است ای عشق و پیمان با توأم دین است
دفاع از سنگ در دینی که من دارم از آیین است
به مسجد میرود معنا کند روح عبادت را
به مسجد میبرد با خود علی امشب شهادت را
مرا هر قدر ذوق رفتن و پرواز شاعر کرد
تو را اندیشهات مانای تاریخ معاصر کرد